دو خط موازی متولد شده اند.
پسركی در كلاس درس آنها را روی كاغذ كشید .
آن وقت دو خط موازی چشمانشان به هم افتاد
و در همان یك نگاه قلبشان تپید و مهر یكدیگر را در سینه جای دادند.
خط اولی نگاه پرمعنا به خط دومی كرد و گفت :
ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم ....
خط دومی از هیجان لرزید!
خط اولی : .... و خانه ای داشته باشیم در یك صفحه دنج كاغذ .
من روزها كار می كنم . می توانم خط كنار جاده ای متروك شوم ...
یا خط كنار یك نردبان ...
خط دومی گفت :
من هم می توانم خط كنار گلدان چهارگوش گل سرخ شوم .
یا خط كنار یك نیمكت خالی در یك پارك كوچك و خلوت !
چه شغل شاعرانه ای .... !
در همین لحظه معلم فریاد زد :
« دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند و بچه ها تكرار كردند !!»
nik...برچسب : نویسنده : nik nik بازدید : 282